علل و عوامل گريز از ازدواج در جوانان چیست ؟؟

ساخت وبلاگ
علل و عوامل گريز از ازدواج در جوانان چیست ؟؟

يكى از موضوعاتى كه كم و بيش در جامعه و در باره امر ازدواج مطرح مى باشد, مساله گريز از ازدواج و تاخير در آن و بالتبع بالا رفتن سن ازدواج است. حتى گاه مشاهده مى شود كه افرادى داراى حساسيتهاى افراطى خاصى هستند و يا به دلايل گوناگون پس از گذشت سالها از سنين جوانى همچنان در حال تجرد به سر مى برند. براى ريشه يابى اين موضوع و در پاسخ به اين سوال ناچاريم در دو بخش بحث كنيم:
بخش اول: علت گريز پسران و دختران مجرد از ازدواج.
بخش دوم: علت گريز از ازدواج مجدد در مورد زنان بيوه.
بخش اول
اگر چه تمايل به ازدواج و تشكيل خانواده با سرشت آدمى عجين است, اما عواملى اين تمايل را سركوب و يا موجب تاخير آن مى شوند. در يك بررسى كوتاه به چند علت مى توان اشاره كرد:
فقر و تهيدستى
بهانه ادامه تحصيلات
سختگيرى در انتخاب و گزينش
تاثير تجربه هاى تلخ و شكستهاى اطرافيان
فقر و تنگدستى
هر جوانى طبعا ميل دارد كه ازدواج كند, اما بسيارى از جوانان بخاطر مخارج سنگين عقد و عروسى و تهيه لوازم زندگى و مسكن, از ازدواج بموقع خوددارى كرده و بهترين اوقات جوانى را در حال تجرد به سر مى برند.
گرچه فقر و تهيدستى امرى دردناك است و مى تواند از ازدواج بموقع جلوگيرى كند, لكن همه افراد در اين امر يكسان نيستند. بعضى افراد واقعا فقيرند و يا توانايى انجام هر كارى را ندارند و درآمدشان ناچيز است. طبعا نمى توان از اينگونه افراد توقع داشت كه حتما در اولين فرصت ازدواج كنند. اما به چنين پسران و دخترانى توصيه مى شود كه با حفظ عفت, تقوا و حجاب و كور كردن زمينه هاى نفوذ شيطان در ذهن خود, از خدا بخواهند تا مقدمات ازدواج آنها را فراهم كند و با تكيه بر همت و نيروى خود بكوشند كه نيازهاى خود را بقدر كفاف خود تامين كند. مبناى زندگى بر سادگى و قناعت بگذارند تا تشكيل خانواده آسان تر شود و اگر انسان با اراده و زحمتكش باشد خداوند وعده داده است كه پس از ازدواج, آنها را از فضل خود توانگر و بى نياز خواهد ساخت و به خاطر فقر نبايد ازدواج را بى جهت به تعويق انداخت. اما چنين نيست كه همه افرادى كه دير ازدواج مى كنند, واقعا قدرت بر ازدواج و تمكن مالى نداشته باشند, بلكه توقعات و بلندپروازيهاى بى جا و برخى تجملات دست و پا گير, ازدواج را اين چنين دشوار كرده است.
جوان فكر مى كند براى ازدواج بايد منزل شخصى و مستقل داشته باشد و بعد از ازدواج, خودش و خانواده اش در كمال رفاه و آسايش زندگى كنند و چون در آغاز جوانى از چنين امكاناتى برخوردار نيست, تاخير ازدواج را ترجيح مى دهد.
قناعت و ساده زيستن و بموقع ازدواج كردن, هيچ گونه عوارض بدى ندارد, در صورتى كه تاخير ازدواج غالبا از آثار سو جسمانى و روانى و حتى دينى و اخلاقى خالى نيست و عواقب ناگوارى به دنبال خواهد داشت.
همان گونه كه انسان به هنگام گرسنگى, هر غذايى را كه پيدا كرد, مى خورد و هيچ گاه به بهانه عدم وجود ميز و سفره كامل, از غذا خوردن امتناع نمى كند, ازدواج نيز يك نياز طبيعى است كه به موقع و به دور از تشريفات زايد, بايد تامين گردد.
ادامه تحصيلات
جوانانى كه به بهانه ادامه تحصيلات, تن به ازدواج نمى دهند, تحت فشارهاى غريزه جنسى و روحى قرار مى گيرند و فشار جنسى واقعيتى است كه به اين بهانه ها نمى توان آن را خاموش ساخت; اگر از طريق مشروع - ولو موقت - ارضا نشد, بيم آن مى رود كه از طريق غير مجاز خود را آشكار سازد و جوان را به مفاسد اخلاقى, عصبانيت, سركشى و بيماريهاى جسمى و روحى مبتلا سازد.
دختر و پسرى كه خواهان ادامه تحصيل هستند, مى توانند با هم توافق كنند در پى ازدواج زندگى را ساده بگيرند و تا پايان تحصيلات نيز از بچه دار شدن خوددارى نمايند. تا از اين طريق خود را از خطر آلودگى به گناه حفظ كنند و در صورت نياز قطعا اين روش بهتر از آن ناآراميهاى روحى و معاشرتهاى آميخته به گناه و انحراف است.
براى اين منظور بايد كار فرهنگى كرد. انتظار مى رود كه مسوولان كشور و دانشگاهها با تامين نيازهاى اقتصادى و مسكن و نيز پدران و مادران با حذف توقعات بى جا و بعضى آداب و رسوم غلط, جوانان را در اين مهم يارى دهند.
سختگيرى در انتخاب و گزينش
بعضى جوانان براى همسران آينده خود معيارهايى را تراشيده و ملاكهايى را رديف مى كنند كه يا اصلا به آنها نخواهند رسيد و يا اينكه با تاخير بيش از حد به آن نايل خواهند شد.
اينگونه افراد بر فرض اينكه به مرادشان برسند, به جهت بلندپروازيهاى بى مورد خود, باز راضى و قانع نخواهند شد.
براى فرار از اين وسواس, مناسب است هر جوان فقط به دو شرط ((ديندارى)) و ((اخلاق)) همسرش بينديشد و در مورد شرايط ديگر كه نقش اساسى در صفاى زندگى ندارند, پافشارى نكند.
تاثير تجربه هاى تلخ و شكستهاى اطرفيان
در يك تقسيم بندى ابتدايى مى توان خصوصيات اخلاقى والدين را به صورتهاى زير ترسيم كرد:
اول: پدر, تندخو و مستبدمادر, مهربان و آرام
دوم: پدر, مهربان و آرام مادر, تندخو و خشن
سوم: پدر, تندخو و خشن مادر, تندخو و خشن
چهارم: پدر, مهربان و آرام مادر, مهربان و آرام
در خانواده نوع اول دختر ممكن است خود را با مادر منطبق كند و از نظر رفتار مادرى مشكلى نداشته باشد; ولى به خاطر مشاهده بدخلقى پدر, تصوير نادرستى از مردان پيدا مى كند و همه مردان را مانند پدر خود مى پندارد و در انتخاب همسر و زندگى بعدى خود دچار مشكل و وسواس خواهد شد و به آسانى به هر خواستگارى جواب مثبت نخواهد داد.
در خانواده نوع دوم, پسر با مشاهده رفتار ناصحيح مادر, همه زنان و دختران را مانند مادر خود مى پندارد. مادرى كه به امور داخل خانه بى اهميت است و نسبت به تربيت فرزندان كوتاهى مى كند و با شوهرش تندخو و خشن است, سبب مى شود تا پسرش در گزينش همسر وسواس به خرج دهد.
در خانواده نوع سوم, هم پسر و هم دختر كه در كانون پر از نزاع و مشاجره بزرگ شده اند و برخوردهاى تند پدر و مادر را مشاهده كرده اند, قادر به انتخاب همسر در موقع لازم نخواهند بود, چون صفاى زندگى و مهر و محبت را لمس نكرده اند و اگرچه نياز به همسر آنها را تحت فشار قرار داده است, اما شيوه برخورد والدين با يكديگر, آنها را گرفتار دلهره و اضطراب كرده و موجب تاخير در ازدواجشان مى شود. علاوه بر اينها, دختران و پسران فرارى از خانه, بيشتر محصول اين نوع خانواده ها و نتيجه اين گونه برخوردها و تربيتهاى خانوادگى هستند.
از طرف ديگر مشاهده مى شود بعضى دختران و پسران ازدواجشان ـ به هر علتى ـ ناموفق است. طلاق و يا مشاجره دائمى آنها, خواهران و برادرانشان را وادار مى كند تا با كندى و تاخير تن به ازدواج دهند. آنها نگران آينده خود هستند و از اينكه همسر آينده سازگار است يا ناسازگار, خوش نام است يا بدنام, متدين است يا بى دين, اطمينان ندارند و هميشه زندگى پرمخاطره و پرمخمصه خواهر يا برادر شكست خورده خود را به ذهن مىآورند و مى گويند: ((او كه ازدواج كرد چه نفعى برد؟)) غافل از اينكه مشكل زندگى او شايد در زندگى آنها نباشد و آنان بتوانند مانع بروز چنين مشكلاتى شوند.
ويل دورانت درباره اوضاع غرب مى نويسد:
((تاخير ازدواج, شهرهاى ما را پر از مردان و زنانى كرده است كه تنوع در تحريكات شهوانى را بر وظايف پدرى و مادرى و خانه دارى ترجيح مى دهند. مشتريان كلوپهاى شبانه غالبا از اين دسته اند... . منشا تغييرات اخلاقى ما همان تاخير ازدواج در اجتماعات كنونى است. اما اگر بخواهيم محل مشخصى را نيز ذكر كنيم, پدران و مادران, بيشتر از فرزندان در اين باره گناهكارند.))
تذكر و يادآورى
هماهنگى بين دختر و اوليا او در امر ازدواج يكى از رموز موفقيت زندگى آينده اوست. اگر پدر و مادر در مورد ملاكهاى ضرورى در يك همسر, با دخترشان تفاهم و توافق كنند, راحت تر مى توانند به زندگى او سر و سامان دهند. دخترى كه آمادگى ازدواج پيدا كرده طبعا در ذهن خود ملاكهايى را براى همسر آينده اش ترسيم مى كند; چه خوب است كه پدر و مادر بطور مستقيم يا غير مستقيم نظر فرزند خود را بدانند و به عنوان مثال اگر يكى از دختران همسايه يا فاميل در ازدواج شكست خورده و يا خواستگارانى برايش آمده و جواب رد داده است, مادر از او بپرسد كه مگر يك شوهر خوب, بايد چه شرايطى داشته باشد؟ چرا و به چه علت؟ و در صورت لزوم, او را هدايت و راهنمايى نمايند و ويژگيهايى را كه مايه انس و الفت بين زن و شوهر مى شود, به او يادآورى كنند و در مقابل, خواسته هاى معقول او را هم بپذيرند.
آيا اين درست است كه پدر و مادر به دختر خود اجازه هيچ گونه اظهار نظر ندهند و او را وادار كنند تا موردى را كه خودشان پسنديده اند, بپذيرد؟ آيا آنها مى توانند بدون رضايت و خواست دختر, بين او و داماد دلخواهشان, صفا و محبت ايجاد كنند؟ دخترى كه در خلوت خانه, توان اظهار علاقه به اين همسر را ندارد, چگونه مى تواند به وظايف همسرى خود عمل نمايد؟ تعداد زيادى از ازدواجهايى كه به طلاق كشيده مى شوند, ناشى از همان ناهماهنگى والدين و دختر است كه او را در موقعيتى قرار داده اند كه هيچ رغبتى به ازدواج خود نداشته است.
بخش دوم
همانطور كه مى دانيم بسيارى از زنان جوان و غير جوان, شوهران خود را در اثر شهادت, فوت و يا طلاق از دست داده اند و در تنهايى و بى پناهى به سر مى برند. اينان, در بسيارى موارد احساس ناامنى روحى و خلا عاطفى دارند. نياز مادى و مسائل اقتصادى همچون كابوسى در جلوى چشم برخى از آنها رفت و آمد مى كند. اينها انسانند و انسان داراى غريزه جنسى است كه بايد تامين شود. در مورد اينگونه زنان چه بايد كرد؟ نيازهاى مادى و اقتصادى برخى آنان را چگونه بايد تامين كرد؟ آيا بايد مورد بى مهرى جامعه و اطرافيان باشند و يا اينكه بايد برايشان چاره اى انديشيد؟ قبل از ورود به چون و چراى قضيه مناسب است به نامه خانمى توجه فرماييد:
((خانم جوانى هستم كه دو فرزند دارم. شوهرم چند سال پيش در يك حادثه رانندگى فوت شده است. بعد از فوت همسرم به خاطر تربيت و رسيدگى به بچه هايم مى خواستم اصلا ازدواج نكنم تا اينكه اخيرا مردى به خواستگاريم آمده. وقتى از من جواب منفى شنيد و دليلم را براى او گفتم, گفت: حاضر است فرزندانم را به فرزندى خود قبول كند. او گفت: مى خواهم سرپرستى كودكان بى پدرى را برعهده بگيرم و در تعليم و تربيت آنها كمك كنم... با شنيدن حرفهاى او حالا چندان مخالف ازدواج با او نيستم اما افكارم مانع ازدواجم مى شود... فكر مى كنم مردم سرزنشم خواهند كرد و براى من زشت است كه دوباره ازدواج كنم. فكر مى كنم شوهرم ناراحت مى شود, چون واقعا شوهر بامحبتى بود... فكر مى كنم كه پدر بزرگ و مادر بزرگ بچه هايم از من گله مند مى شوند كه چرا بعد از پسرشان شخص ديگرى را به شوهرى پذيرفته ام و ديگر با من رفت و آمد نمى كنند...
اما از طرفى ديگر به داشتن شوهر بامحبتى كه مرا درك كند, احساس نياز مى كنم و مى ترسم كه بدون شوهر به انحراف بيفتم... علاوه بر اين مى بينم كه دختر و پسرم هر كدام بزرگ مى شوند و ازدواج مى كنند و براى خود تشكيل زندگى مى دهند; آن وقت من مى مانم و پيرى و تنهايى و بى پناهى...))
با دقت در نامه اين خواهر تيزبين, واقع بين و دورانديش درمى يابيم كه اين, مشكل بسيارى از زنانى است كه شوهر خود را به شكلى از دست داده اند. با تامل در زندگى و افكار اينگونه افراد مى توان دريافت كه علت گريز آنها از ازدواج مجدد چند چيز است:
1 - ناراحت شدن روح شوهر از دست رفته.
2 - گلايه فاميل شوهر و حرف مردم.
3 - سرنوشت فرزندان.
آنچه مسلم است اين است كه رواياتى كه تشويق به ازدواج كرده و از ترك آن مذمت مى كند, شامل اين گروه از زنان نيز مى شود, زيرا اينها علاوه بر دارابودن غريزه جنسى, وجودى عاطفى داشته و نيازمند محبت و پشتوانه مى باشند. زن بخاطر نياز روحى و اقتصادى خود, ناچار از داشتن پناهگاهى است و نياز به آرامش روحى ـ ولو موقت ـ امرى غير قابل اجتناب است.
چه بسا زنان ثروتمند و شوهر از دست داده اى باشند كه بخاطر نياز روحى و جنسى خود به گناه و انحراف افتاده و حيثيت خود و جامعه را لكه دار كرده اند. بنابراين موانع فوق و پندارهاى موهوم نمى توانند سبب ترك ازدواج براى اين گروه از زنان و كور كردن يك نياز روحى باشد; چون هر چه سن بالا رود, اگرچه نياز جنسى افت مى كند, اما نياز روحى افزايش مى يابد.
از اينكه بعضى مى گويند اگر ازدواج كنيم روح شوهرمان ناراحت مى شود, سخت در اشتباهند. چون عقد ازدواج آنها با همسرشان, پيمانى بود كه با فوت او, گسسته شد و اكنون از نظر شرعى تعهدى در اين خصوص بين آنها نيست و ثانيا اگر او در زمان حياتش همسرش را دوست مى داشت و به آسايش و آرامش او همت داشت, بطور قطع بعد از فوتش هم به آرامش او مى انديشد و از ازدواجى كه مايه انس و راحتى وى شود, خشنود خواهد شد, همان گونه كه از انحراف و فسادش دلگير و ناراحت خواهد شد.
مانع ديگر گلايه و نارضايتى فاميل شوهر است. در حالى كه بطور قطع سلامت روحى و اخلاقى زن, خواست آنان است. پدر و مادر بصير و عاقل آن زمان كه پسر خود را از دست مى دهند, بايد به همسرش توصيه كنند كه بعد از پايان عده اش اگر مورد مناسبى را پيدا كرد, حتما ازدواج كند و خود را از تنهايى نجات دهد. اگر دختر خودشان همسرش را از دست مى داد آيا حاضر بودند كه مانع ازدواج او شوند؟
از طرف ديگر سرزنش مردم بى منطق و ناآشناى با اسلام و بى خبر از نياز روحى يك زن همسر از دست داده, قابل اعتنا نيست. رضايت خدا و آرامش انسان بر همه چيز مقدم است.
فرزندانى كه خود بزرگ شده و احيانا تشكيل خانواده داده اند. بايد بدانند كه جمله ((نمى توانيم كسى را جاى پدر يا مادر خود ببينيم)) جمله اى است احساسى و دور از تعقل و انديشه.
مهرى زينهارى
ماهنامه پيام زن ـ شماره 28 فروم ایرانی ها...
ما را در سایت فروم ایرانی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : دانلودی irforum بازدید : 189 تاريخ : يکشنبه 29 آذر 1394 ساعت: 21:03