فروم ایرانی ها

متن مرتبط با «داستان کوتاه مرزبان نامه» در سایت فروم ایرانی ها نوشته شده است

داستان کوتاه نامه اعمال

  • چشمهایم راباز کردم دور و اطرافم دود وسفیدی بود باخودم گفتم اینجاکجاست من کجام وا مگه چنددقیقه پیش توی اتاقم خوابیده بودم پس چطوراومدم اینجا اطرافمو بادقت دیدم که یه دفعه خودمو دیدم که درازکشیده ام وچشمهایم رابسته بودم باتعجب به خودم نگاه میکردم وامن که بیدارم اگه من بیدارم پس این کیه که شبیه منه به دست وصورتم دست زدم وای خدا این امکان نداره من مرده ام آخه چرا خداهنوز پسر کوچیکمو توی لباس دامادی ندیدم همین فردا عروسیش بود حداقل میذاشتی عروسی پسرمو ببینم بعدمنو می آوردی ای اتفاقی که گفته کاریش نمیشه کرد ازجایم بلندشدم وچندقدمی راه رفتم که صف طولانی,داستان کوتاه نامه ای به خدا,داستان کوتاه نامه ای به پدر,داستان کوتاه از مرزبان نامه,داستان های کوتاه قابوس نامه,داستان های کوتاه شاهنامه,داستان کوتاه قابوس نامه,داستان کوتاه مرزبان نامه,داستانهای کوتاه مرزبان نامه,داستان کوتاه از *** نامه ...ادامه مطلب

  • داستان کوتاه نامه اعمال

  • چشمهایم راباز کردم دور و اطرافم دود وسفیدی بود باخودم گفتم اینجاکجاست من کجام وا مگه چنددقیقه پیش توی اتاقم خوابیده بودم پس چطوراومدم اینجا اطرافمو بادقت دیدم که یه دفعه خودمو دیدم که درازکشیده ام وچشمهایم رابسته بودم باتعجب به خودم نگاه میکردم وامن که بیدارم اگه من بیدارم پس این کیه که شبیه منه به دست وصورتم دست زدم وای خدا این امکان نداره من مرده ام آخه چرا خداهنوز پسر کوچیکمو توی لباس دامادی ندیدم همین فردا عروسیش بود حداقل میذاشتی عروسی پسرمو ببینم بعدمنو می آوردی ای اتفاقی که گفته کاریش نمیشه کرد ازجایم بلندشدم وچندقدمی راه رفتم که صف طولانی دیدم اینجا چخبره برم توصف ازکسی بپرسم اینجاکجاست واین صف واسه چیه رفتم توی صف روی شونه خانم زدم خانم بالباس هخامنشی برگشت وگفتخانم :بله بانومن:سلام خانم ببخشید اینجا کجاست واین صف برا چیهخانم:بانوی من اینجابرزخ است واین جمعیت برای گرفتن نامه اعمالشان اینجا آمده اندمن :آهان ممنون خانمبعداز چند دقیقه نوبت من شد جلورفتم جلوی فرشته پراز پرونده بود براساس حروف الفبافرشته خانم اسم وفامیلیتونمن:مژگان بهرامیفرشته بعدازگشتن بین پرونده ها پرونده منو پیداکرد وبهم دادپرونده موازش گرفتم وتشکرکردم داخل پرونده روباز کردم ازدیدنش شوکه شدم یاخدا این دیگه چیه همش گ*ن*ا*ه نوشته آخه چطور من که کارهای خوب زیاد کردم باعصانیت پیش فرشته رفتممن:فرشته من که کارهای خوب خیلی انجام دادم اماچرا داخل پرونده ام کارهای بد نوشتینفرشته :خانم این به من ربطی نداره بروته راهرو سمت راست اتاق فرشته مامور رسیدگی به اعمال اون به شما توضیح میدهمن:اوکی میرم حقمو میگیرمباعصبانیت به اتاق فرشته رفتم بدون درزدن وارد اتاق شدم پرونده روانداختم روی میز فرشته وگفتممن :این دیگه چه نامه اعمالی که واسه من نوشتین من درتمام عمر ۶۰ سالگی ام خیلی کارهای خوب کردم این پرونده که بهم دادین همش پرگناهه پس کارهای خوبم کجارفتفرشته سرشو ازروی پرونده هابرداشت وباخونسردی پرونده منو برداشت و دیدش ازروی صندلی بلند شد کنترل رو برداشت تلویزیون رو روشن کرد یه صحنه ای نشون دادکه من داشتم باهمسایه ها غیبت میکردمفرشته:ببینید خانم شمادارین بازنهای همسایه غیبت میکنید مگه نمیدونید خداگفته غیبت کردن باعث میشه کارهای خوبت بره واسه اون طرف تازه غیبت کردن کار بدیهمن:خوب فرشته کاری نکردم داشتیم درمورد دماغش, ...ادامه مطلب

  • داستان عاشقانه : یواشتر برو من می‌ترسم... (خیلی زیباست)

  • داستان عاشقانه   زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می‌راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: 'یواشتر برو من می‌ترسم' مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: 'خواهش می‌کنم، من خیلی میترسم.' مردجوان: 'خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!' زن جوان: 'دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟' مرد جوان: 'مرا محکم بگیر' زن جوان: 'خوب، حالا میشه یواشتر؟' مرد جوان: 'باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی‌تونم راحت برونم، اذیتم می‌کنه.' ** روز بعد روزنامه‌ها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت. مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند و این است عشق واقعی! This entry passed through the Full-Text RSS service - if this is your content and you're reading it on someone else's site, please read the FAQ at fivefilters.org/content-only/faq.php#publishers.Recommended article from FiveFilters.org: Most Labour MPs in the UK Are Revolting., ...ادامه مطلب

  • داستان عاشقانه : یواشتر برو من می‌ترسم... (خیلی زیباست)

  • داستان عاشقانه   زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می‌راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: 'یواشتر برو من می‌ترسم' مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: 'خواهش می‌کنم، من خیلی میترسم.' مردجوان: 'خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!' زن جوان: 'دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟' مرد جوان: 'مرا محکم بگیر' زن جوان: 'خوب، حالا میشه یواشتر؟' مرد جوان: 'باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی‌تونم راحت برونم، اذیتم می‌کنه.' ** روز بعد روزنامه‌ها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت. مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند و این است عشق واقعی! Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • داستان عاشقانه : یواشتر برو من می‌ترسم... (خیلی زیباست)

  • داستان عاشقانه   زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می‌راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: 'یواشتر برو من می‌ترسم' مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: 'خواهش می‌کنم، من خیلی میترسم.' مردجوان: 'خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!' زن جوان: 'دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟' مرد جوان: 'مرا محکم بگیر' زن جوان: 'خوب، حالا میشه یواشتر؟' مرد جوان: 'باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی‌تونم راحت برونم، اذیتم می‌کنه.' ** روز بعد روزنامه‌ها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت. مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند و این است عشق واقعی! Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • زندگینامه یه دختر عاشق فصل اول

  •   1 ساعت پیش (آخرین ویرایش در این ارسال: 1 ساعت پیش، توسط fatemeh.) این داستان از زبان یک نفر به طور واقعی نوشه شده است .تقدیم به کسانی که امروز در جای دیروز من هستند کسانی که به نوعی اشتباه من را تکرار میکنند سرنوشتم را به دست قلم میدهم تادیگر هیچ دختری اشتباه مرا تکرار نکند امروز که قلم به دست گرفتم 23سال دارم ..........  از روزی که وارد دوره دبستان شدم مدام بابهانه های مختلف باعث عذاب خوانواده ام می شدم به طوری که در سال تحصیلی 75-74که اول دبستان بودم به بهانه های مختلف از مدرسه فرار میکردم ومیرفتم خونه یکسال به همین منوال گذشت ومن به خاطر غیبت های متعدد مجبور شدم که کلاس اول را دوباره بخوانم ودر حالی که باید میرفتم کلاس دوم باز به کلاس اول رفتم بااین تفاوت که چون ضریب هوشیم بالای 135هست اینبار شاگرد ممتاز مدرسه شدم از اون به بعد بازیگوشی روگذاشتم کنار به درسهام چسبیدم وهرسال شاگرد ممتاز شدم فقط یه مشکل داشتم اونم این بودکه اخلاقم پسرونه بود به طوری که تعصب خاصی روی خواهر ودخترهای فامیل داشتم واگر پسری نگاه بد به من و انها می کرد پدرشون رو در میاوردم طوری که دیگه چشم بد به ناموس کسی نداشته باشن.اما از سال 1384عشق پا به زندگی من گذاشت ومن که عاشق پسر دایی مادرم شده بودم 180 درجه با گذشته ام فرق کردم به بهانه های مختلف براش هدیه می خریدم 3سال گذشت دیگه تقریبا همه فامیل فهمیده بودن من وپسردایی مادرم عاشق هم شدیم.من حاضر بودم برای اون هرکاری بکنم ازپدرم خواستم براش کار درست کنه .بااینکه هیچکس حاضر نبود باهاش ازدواج کنه ولی من همه جوره دوستش داشتم پسر دایی مادرم فقط زیبایی داشت واخلاق نداشت همیشه مشروب میخورد و باهمه دعوا می کرد خلاصه اون بعداز 3سال یک شب زنگ زد و گفت تو دختر زیبا .پاک ونجیبی هستی ولی من نمیتونم تورو خوشبخت کنم ایطوری شد که اون از زندگی من رفت بیرون ومن برای اینکه لج پسر دایی مادرم رو که 25سالش بود دربیارم بایک پسر مشهدی که اسمش حامد و دوست یکی از فامیلهای دورمون بود اشنا شدم 2ماه بعد وقتی به خواستگاری من اومد حتی اجازه ندادم خانواده ام در موردش تحقیق کنند وبه مادرم گفتم اگر تحقیق هم کنید وبگن حامد بده بازم باهاش ازدواج میکنم پدرم میگفت حامد مشکل روحی و روانی داره ومعتاده ولی من قبول نمی کردم به خاطر حامد ایینه اتاقم رو شکستم وبادست خونی از خون, ...ادامه مطلب

  • اولین هفته نامه موبایلی ایران- شماره اول شنبه 25 اردیبهشت 1395

  • اولین هفته نامه موبایلی ایرانهفته نامه موبایلی سیمرغ در کنار نشریه چاپی سیمرغ کار خود را آغاز کردبرای دانلود پیش شماره اول - شنبه 25 اردیبهشت ماه 1395 به ادرس زیر مراجعه نماییدhttp://simorghmag.blogsky.com/1395/03/01...8%B4%D8%AFسرمقاله پیش شماره اول چرا هفته نامه موبایلی؟ چون ما، یعنی ساکنین سرزمین مجازی و حتی ساکنین دنیای غیر مجازی! عمرا سمت روزنامه و مجله و کتاب و این قبیل چیزها نمیریم و اینکه چرا نمیریم به خودمون مربوطه، پس ما هفته نامه ای با شکل زندگی خودمون رو لازم داریم که به دور از زیاده گویی های مرسوم بتونه در کسری از ثانیه بیشترین اطلاعات را بهمون بده، اطلاعاتی که به کارمون بیاد و جذاب باشه،   همین. Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ماهنامه سلامت و رژیم عیدانه دکتر کرمانی

  • مجلات رژیم غذایی سایت دکتر کرمانی چکیده ای از بهترین مطالب سایت را با خود به همراه دارند و سعی می کند به رایگان، آنچه که ساعت ها برایش زمان گذاشته شده را، در اختیار علاقه مندان قرار دهد .لینک دانلود مجلهبا ما به اندام باشید.Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ماهنامه طیور "مزرعه آی قاصدک"

  • با سلام، بنده محمد حیدری، کارشناس طیور هستم ما یه وب سایت آموزشی داریم و یه ماهنامه آنلاین به نام مزرعه آی قاصدک که شماره اولش رو در تاریخ 4 دی 94 منتشر کردیم و هدفمون از این کار در وهله اول، ایجاد یه حس خوب در مورد کار پرورش و نگهداری طیور بود، و مورد بعدی آموزشه و از آنجاییکه در بخش دام و طیور تقریبا منابع آموزشی خیلی کمی در فضایی مجازی وجود داره و البته آنهایی که هم هست چندان جذاب نیستند و ما قصد داریم همه تلاش خودمون رو به کار ببریم که محتوای ارزشمند و کاربردی و البته جذاب رو تولید کنیم و به علاقه مندان طیور و پرورش دهنده های گرامی تقدیم کنیم.   لینک دانلود ماهنامه  با تشکر. منتظر نظرات شما عزیزان هستیم, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها